شبلى نزد جنید بغدادى رفت و گفت: (( گویند گوهر حقیقت، نزد تو است. آن را یا به من بفروش و یا ببخش. ))جنید گفت: اگر بخواهم که بفروشم، تو بهاى آن را ندارى و از عهده پرداخت قیمت آن بر نمى‏آیى . و اگر بخواهم که آن را رایگان به تو دهم، قدر آن را نخواهى دانست؛ زیرا: 

هر که او ارزان خرد، ارزان دهد - - گوهرى، طفلى به قرصى نان دهد
شبلى گفت: (( پس تکلیف من چیست؟ )) 
گفت: (( در صبر و انتظار باقى بمان و بر این درد، بسوز و بساز تا شایسته آن شوى، که چنین گوهرى را جز به شایستگان و منتظران صادق و دلخسته ندهند. ))
 
- برگرفته از: تذکرة الاولیاء، ص 615 .