ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
*ناله فیض در فراق ولی عصر*
گفتم فراق تا کی؟ گفتا که تا تو هستی گفتم که روی خوبت، از من چرا نهان است؟ گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است. گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت؟ گفتا نشان چه پرسی؟ آن کوی بی نشان است! گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است! گفتم که سوخت جانم در آتش نهانم گفت آنکه سوخت او را کی نادی فغان است؟ گفتم فراغ تا کی؟ گفتا که تا تو هستی گفتم نفس همین است؟ گفتا سخن همان است گفتم که حاجتی است گفتا بخواه از ما گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد گفتا نگاه دارش غمخانهی تو جان است