سردار فاطمی

یامهدی جهان در انتظار توست.....

[عنوان ندارد]

یوم الحسره
یکی از نام‌های قیامت، یوم الحسرة است به این معنا که انسان‌ها در روز قیامت حسرت می‌خورند که چرا آن کار را کردم؟ چرا این کار را نکردم؟ ای کاش آن کار را انجام نمی‌دادم، ای کاش این کار را انجام می‌دادم. و خلاصه این که دائم با خود کلنجار می‌رود و اعمالش را بررسی می‌کند و انگشت حسرت به دهان می‌گیرد . 

وقتی می‌بیند که ارزش نماز اول وقت چقدر است افسوس می‌خورد که چرا بی جهت نمازهایش را اول وقت نخوانده است؟ 

وقتی متوجه ارزش روزه‌های مستحبی می‌شود حسرت می‌خورد که چرا روزهای کوتاه زمستان را که می‌توانسته روزه بگیرد را بی دلیل از دست داده است؟

هنگامی که متوجه ارزش احترام به پدر و مادر می‌شود؛ غصه می‌خورد که چقدر راحت از این راه می‌توانسته توشه جمع کند و نکرده است.

آنگاه که به پرونده اعمالش می‌نگرد که چه گناه‌هایی با زبانش مرتکب شده،‌ افسوس می‌خورد که چرا در دنیا بر زبانش لگام نزده و آن را رها کرده تا هر چقدر می‌خواهد دروغ بگوید، تهمت بزند، غیبت کند و آبروی مردم را ببرد و ... 


وقتی ارزش مال حلال را می‌نگرد حسرت می‌خورد که چرا در دنیا تمام همّ و غمش این بوده که فقط مال و ثروت جمع کند و به فکر حلال بودن آن نبوده است. در قرآن آمده که ظالم انگشت حسرت به دندان می‌گزد و می‌گوید:

"وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا(1)؛ روزی که ظالم دستان خود را به دندان گزد و گوید: ای کاش راهی را که رسول در پیش گرفته بود، در پیش گرفته بودم."

"لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءنِی وَ کَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا (3)؛ او [بود که‏] مرا به گمراهى کشانید پس از آن که قرآن به من رسیده بود. و شیطان همواره فروگذارنده انسان است."

و خلاصه این که برای جمیع اعمالش حسرت می‌خورد. اما افسوس و صد افسوس که در آن روز، حسرت خوردن سودی ندارد و باید پاسخ اعمالش را بدهد و به خاطر اعمال ناپسند و گناهانش دچار غضب و عذاب الهی می‌شود. در آیه‌ای دیگر از قرآن کریم آمده است:

"اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطتُ فِى جَنبِ الله"؛ آنگاه که، هر نفسى که به خود آید و فریاد واحسرتا! برآرد و گوید: واى بر من! که امر خدا را فرو گذاشتم و فرمان‌های خدا را انجام ندادم و در حق خود ظلم و تفریط کردم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یحیی باباییان

داستان دو خلبان

دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آن‌ها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود. هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد. در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت: یکی از همین روزها بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می‌کنند و اون‌وقت کار همه‌مون تمومه ...!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یحیی باباییان

داستان حکیم و پسر تنبل

مردی پسر تنبلی داشت که از زیر کار درمی‌رفت و همه چیز را به شوخی می‌گرفت. روزی او را نزد حکیم آورد و گفت: از شما می‌خواهم به این پسر من چیزی بگویید که دست از این تنبلی و بی‌تفاوتی‌اش بر دارد و مثل بقیه بچه‌های این مدرسه به دنیای واقعیت و کار و تلاش برگردد.

حکیم با لبخند به پسر نگاه کرد و گفت: پسرم اگر تو همین باشی که پدرت می‌گوید زندگی سخت و دشواری مقابلت هست. آیا این را می‌دانی؟

 پسر تنبل شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: مهم نیست؟

حکیم با تبسم گفت: آفرین به تو که چیزی برای گفتن داری. لطفاً همینی که می‌گویی را درشت روی این تخته بنویس و برای استراحت با پدرت چند روزی میهمان ما باش.

صبح روز بعد وقتی همه شاگردان برای خوردن صبحانه دور هم جمع شدند حکیم به آشپز گفت که برای پسر تنبل غذای بسیار کمی بریزد. طوری که فقط سر پایش نگه دارد.

پسر که از غذای کم خود به شدت شاکی شده بود نزد حکیم آمد و به اعتراض گفت: این آشپز مدرسه شما برای من غذای بسیار کمی ریخت.

حکیم بی آن که حرفی بزند به نوشته‌ای که شب قبل پسر روی تخته نوشته بود اشاره کرد و گفت: این نوشته را با صدای بلند بخوان! حرفی است که خودت نوشته‌ای.

روی تخته نوشته شده بود: مهم نیست! و این برای پسر تنبل بسیار گران تمام شد. ظهر که شد دوباره موقع ناهار غذای کمی تحویل پسر تنبل شد. این بار پسر با اعتراض همراه پدرش نزد حکیم آمد و گفت: من اگر همین‌طوری کم غذا بخورم که خواهم مرد.

حکیم دوباره به تخته اشاره کرد و گفت: جواب تو همین است که خودت همیشه می‌گویی.

روز سوم پسر تنبل زار و نحیف نزد حکیم آمد و گفت: لطفاً به من بگویید اگر بخواهم غذای کافی به دست آورم چه کار کنم؟

حکیم به آشپزخانه رفت و گفت: هر چه را آشپز می‌گوید تا ظهر انجام بده.

پسر تنبل تا ظهر در آشپزخانه کار کرد و ظهر به اندازه کافی غذا خورد. او خوشحال و خندان نزد حکیم آمد و گفت: چه خوب شد راهی برای نجات از گرسنگی پیدا کردم! و بعد خوشحال و خندان برای تأمین شام خود به آشپزخانه برگشت.

 پدر پسر تنبل با تعجب به حکیم نگاه کرد و از او پرسید: راز این به کار افتادن فرزندم چه بود؟

حکیم با خنده گفت: او حق داشت بگوید مهم نیست! چون چیزی که برای شما مهم بود و برای حفظ اهمیتش حاضر بودید تلاش کنید، او به خاطر تنبلی‌اش و این که همیشه شما بار کار او را بر دوش می‌گرفتید دلیلی برای نا مهم شمردنش پیدا می‌کرد. اما وقتی موضوع به گرسنگی خودش برگشت فهمید که اوضاع جدی است و این‌جا دیگر جای بازی نیست. معنی مهم بودن را فهمید و به خود تکانی داد. شما هم از این به بعد عواقب کار و نظر او را مستقیم به خودش برگردانید و بی‌جهت بار تنبلی او را خودتان به تنهایی به دوش نکشید. خواهید دید که وقتی ببیند نتیجه اعمال ناپسندش مستقیم متوجه خودش می‌شود اعمال درست برای او مهم می‌شوند و دیگر همه چیز عالم برایش نامهم نمی‌شوند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یحیی باباییان

دیدار باامام زمان

پرسیدند: چیزی تو را آزار داده است؟ گفتم: خیر ولی بگویید: آن سوارکاران که نزد شما بودند را شناختید؟

گفتند: از بزرگان عرب و گله داران بودند. گفتم: خیر، چنین نیست بلکه امام (ع) بود.

گفتند: کدام یک؟ آن پیر مرد یا آنکه صاحب شنل بود؟ گفتم: همان جوانکه شنل بر دوش داشت.

پرسیدند: آن زخم را به او نشان داد؟ گفتم: او، خودش آن را با دست گرفت و فشرد بو طوری که به درد آمد.

پای خود را از زیر لباس بیرون آوردم تا ببینم چگونه است؟ نشانی از زخم ندیدم. از شدت تعجب شک کردم که آن جراحات در کدام پایم بود؟ پای دیگر را نیز بیرون آورده ولی در آن هم نشانی ندیدم. وقتی خدّام این معجزه را دیدند فریاد شوق برآوردند و از گوشه و کنار بر سر من ریختند و لباس مرا برای تبرک پاره کردند و بردند.

خدّام مرا از دست مردم بیرون کشیدهو به خزانه بردندو از آسیب جمعیت مرا نجات دادند. ناظر حرم خبردار شد و به خانه من آمد و از نامم پرسید و از روز خروج ازبغداد پرسید. گفتم: اول هفته، شب را به سر برده و صبح به سوی بغداد حرکت کردم. برادرم برای بدرقه ی من آمد تا این که از مشهد شریف دور شدم و سپس برگشتند.

من رفتم تا به نزدیک بغداد رسیدم. فردا صبح رفتمکه به پل قدیم بغداد رسیدم. مردم را دیدم که جمع شده اند و ازنام و نسبت و از دین پرسش می کنند. وقتی مرا دیدنداز نام و نسبم پرسیدند و جواب نشنیدند. آن ها هم به سر من ریختند و لباس هایم را پاره کردند و نزدیک بود جانم را از دست بدهم. ناظر بینالنهرین نامه ای به بغداد نوشت و مرا به درون شهر بردند.

وزیر خلیفه که از مردم قم بود علی بن طاووس را فرا خواند تا درباره ی شرح این واقعه استعلام کند.

وقتی به روستای (توبی) رسیدم، علی بن طاووس و گروهی از مردم جمع شده بودند.

پیاده شد و مکان جراحت را دید و نشانه ای از زخم ندید. بیهوش روی زمین افتاد. سپس به خود آمد، گریه کنان دست مرا گرفت و نزد وزیر برد و گفت: این برادر من و دوست داشتنی ترین مردم نزد من است. وزیر از قصه ام پرسید و از آن آگاه شد و پزشکانی را که قبلاً زخم را دیده بودند فرا خواند و گفت: زخمی را که قبلاً دیده بودید درمان کنید. آن ها گفتند: به غیر از بریدن درمان ندارد و اگر رگ بریده شود می میرد. وزیر پرسید: اگر بریده شود و نمیرد تا چه وقت خوب می شود؟ گفتند: تا دو ماه ولی گودی و سفیدی در محل بریده شده باقی می ماند و مو در آنجا نمی روید.

وزیر پرسید: چه موقع زخم را دیدید؟ گفتند: ده روز پیش.

وزیر، ران اسماعیل را که زخم داشت به آن ها نشان داد و وقتی پزشکان دیدند آن پا همانند ران دیگری شده است بسیار شگفت زده شدند. یکی از پزشکان گفت: این کار مسیح است.

وزیر گفت: پس از این که کار به دست شما درست نشد ما خودمان می دانیم کار کیست؟ سپس وزیر او را نزد خلیفه مستنضر برد. خلیفه ماجرا را از او پرسید. قصه را نقل کرد، خلیفه دستور داد هزار دینار برای او آوردند. گفت: این ها را بگیر برای هزینه زندگی خودت خرج کن. گفت: جرأت ندارم یک سکه بردارم.

خلیفه گفت: از که می ترسی؟ گفت: از آن که این کار را با من انجام داد، زیرا فرمود: از ابوجعفر چیزی قبول نکن.

خلیفه وقتی این سخن را شنید بسیار گریست و ملول شد. و اسماعیل از آن جا برگشت و آمد.

پسرش شمس الدین نقل کرد: پس از این واقعه پدرم از مفارفت امام عصر غمگین بود. بغداد رفت و زمستان را در آن جا ماند. هر چند روز به نیت دیدار با حضرت به سامرا می رفت و به بغداد بر می گشت تا این که با حسرت و غصه و آرزو به جوار رحمت خدا واصل شد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یحیی باباییان

سخنانی از حضرت علی (ع)

 باشد که پند گیریم

فرق است میان این دو عمل ، عملى که لذتش رفته و عواقب ناگوارش ‍ مانده است و عملى که رنجش سپرى شده و اجر و ثوابش باقى است .

کسى که در عمل کوتاهى کند به اندوه دچار گردد و خداوند را، به کسى که خدا را در مال و جانش نصیبى نباشد، نیازى نیست .

بزرگى خداوند در نظر تو سبب مى شود که آفریدگان در چشمت خرد آیند.

دنیا همانند مار است . چون بر آن دست کشند، نرم آید، ولى در درون آن زهر کشنده است . مردم فریب خورده و نادان بدان میل کنند و خردمند عاقل از آن دورى جوید.

هیچ ثروتى سودمندتر از عقل نیست و هیچ تنهایى وحشت انگیزتر از خودپسندى نیست و هیچ عقلى ، چون اندیشیدن و تدبیر نیست و هیچ کرامتى چون تقوى نیست و هیچ هم نشینى چون خوشخویى نیست و هیچ میراثى چون ادب نیست و هیچ رهبرى چون توفیق نیست و هیچ تجارتى چون عمل صالح نیست و هیچ سودى چون ثواب آخرت نیست و هیچ پارسایى چون توقف در برابر شبهه نیست و هیچ زهدى چون زهد در حرام نیست و هیچ ایمانى چون حیا و شکیبایى نیست و هیچ حسبى چون تواضع نیست و هیچ شرافتى چون علم نیست و هیچ عزتى چون بردبارى نیست و هیچ پشتیبانى استوارتر از مشورت نیست.

برآوردن حاجتها، جز به سه چیز، راست نیاید. خرد شمردن آن تا در نزد خدا بزرگ آید. پنهان داشتن آن تا به هنگام پاداش آشکار شود و شتاب در انجام دادن آن تا گوارا شود.

هرگاه خبرى شنیدید آن را نیک بفهمید و در آن بیندیشید، نه اینکه بشنوید و نقل کنید. زیرا نقل کنندگان علم بسیارند ولى ، اندیشه کنندگان در آن اندک اند.

خدا را بندگانی است که برای سود رساندن به دیگران نعمت های خاصی به آنان بخشیده است، تا آنگاه که دست بخشنده دارند نعمت ها را در دستشان باقی می گذارد، هر گاه از بخششش دریغ کنند، نعمت ها را از دستشان و به دست دیگران خواهد داد.

حضرت علی (ع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یحیی باباییان

[عنوان ندارد]

بهار طرح تازه ای برای تازه شدن

هیچ طرحی، به پای بهار نمی‌رسد.
حال و هوای هستی، اگر بهاری نبود -
 هیچ گُلی به هم نمی‌رسید!
در نبود بهاران و شکوفه‌باران، نمی‌شود زنده بود و، زندگی کرد.
خانه‌تکانیِ بهار، خانه‌تکانیِ دل‌ها و دیده‌هاست. بهار، طرحِ تازه‌ای، برایِ تازه شدن‌هاست.
بود و نبود زمان، همان بود و نبود خودمان‌ست؛
هر که، « زمان » را، همان‌گونه‌ای فهم می‌کند که خویشتن خویش را!
« مدیریت زمان »، همان « مدیریت بر خویشتن » است. ما نمی‌شود « ندانیم »، امّا قدر فرصت‌ها را « بدانیم »!
ما نمی‌شود « ندانیم »، امّا قدر خویشتن را « بدانیم »! ما نمی‌شود « ندانیم »، امّا قدر زمان را « بدانیم » !…
و ما، نمی‌شود « ندانیم »؛ امّا -

قدرِ بهار را « بدانیم »!
تنها با مدیریت آگاهانه و صادقانه و قاطعانه‌ی زمین و زمان‌ست که می‌توان رویاروی این دنیای درندشت « زندگی » ایستاد و، بارِ سنگین و سنگلاخی آن را تاب آورد!
بهار، آمدنی‌ست. بهار، نمی‌شود که نیاید. بهار، نمی‌شود که نپاید. این بهار، همیشه بهار است!…
این بهار که می‌گویند، منم. این بهار که می‌گویند، تویی. این بهار، بهارِ من و توست. این بهار، قرارِ من و توست؛ و تو: اگر « مریم » هم که باشی، فقط بکوش « گل مریم » باشی؛
و « یخ » هم، حتی اگر بودی؛ بر آن باش، که: « گل یخ »!…
«زمان» که گذشت، تازه حس می‌کنی که گذشته است. پس چه بهتر که تو هم بگذری.
« گذشتن »، چیز خوبی‌ست.
- اصلاً – « گذشتن »، تنها راه خوبی‌هاست.
به آبی که می‌ماند و می‌میرد، می‌گویند « مرداب ». مرداب، اگر نمانده بود، که مرداب نبود؛ مرداب، اگر نمرده بود، که مرداب نمی‌شد!
« مانداب » ماندن و، « مرداب » شدن -
نتیجه‌ی نرفتن و عبورنکردن و نرسیدن‌هاست.
مُعجزه بهار، حرف کمی نیست: بهار، طرح تراوایی‌ست؛ بهار، شرح شکوفایی‌ست.
در رگارگ تردید، البتّه که خبری از خونگرمی و سرسبزی « تصمیم » نمی‌تواند بود.
« تصمیم‌گرفتن »، همان بهاری شدن‌ست؛
« تصمیم‌گرفتن »، از « معجزه‌ی بهار » سردرآوردن؛ و با حال و هوای آن، همراه شدن‌ست…
درست است که هر رفتنی، رسیدن نیست؛ امّا برای «رسیدن »، هیچ چاره‌ای –هم- به‌جز «رفتن» نیست!
نمی‌شود نرفت و، رسید.
اما، برای رفتن – به‌ ناگزیر – تصمیم تازه‌ای می‌باید گرفت؛ و طرح تازه‌ای، می‌باید درمیان آورد:
« آب، در یک قدمی‌ست
 لب دریا برویم
 تور در آب بیندازیم
 و بگیریم
 « طراوت » را،
 از آب! »
«سهراب سپهری»
بهار، کارگاه سرسبزی‌ست.
جنگل، دست‌های بی‌کرانه‌ی خویش را، به‌سوی تو، دراز کرده است.
سقوط، سرنوشت تو نیست. بهار، بیانیه‌ی بیداری‌ست.
جان بهار، در همه‌جا، جاری‌ست: در گل‌ها، در سنگ‌ها، در علفزاران…
اگر روح و روحیّه‌ی بهاری نبود، نمی‌شد هیچ طرحی از زندگی و سرزندگی را درانداخت و، عملیاتی ساخت:
بیا که از همه‌ی دشت‌ها، سؤال کنیم:
- « کدام قله، چُنین سرفراز و پابرجاست؟ »
اگرچه باغچه‌ها را، کسی لگد کرده است؛
ولی، بهار -
فقط در تصرف گل‌هاست! »
« سهیل محمودی »
گل‌ها، نجابت بهارانه‌ی این طبیعت خاکی‌اند. هرجا که گُل هست، جایگاهی بهاری‌ست.
اگر بهار نبود، هیچ گلی نمی‌شکفت؛ و اگر گل‌ها نبودند، بهار زبانی برای بیان نداشت.
گل‌ها، واژگانی بهاری‌اند
و بهاران، تلاوت تازه‌ به‌ تازه‌ی این گل‌های واژگان:
تازه‌ترین طرح، برای تازه‌شدن
و خراش‌های خار را، از جان نوگلان خاک، پاک‌کردن…
 
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یحیی باباییان

قرآن و شفاعت

در قرآن دربارهء "شفاعت" (به این عنوان ) در حدود سی آیه آمده است ( بحث ها و اشارات دیگری نیز به این مسأله با عناوین دیگر دیده می شود.
آیاتی که در قرآن پیرامون "شفاعت" آمده است را میتوان به چند دسته تقسیم کرد :

اول ـ آیاتی که به طور مطلق شفاعت را نفی می کند؛

لانْفِقوا مِمّا رزقناکُم مِنْ قَبلُ اَن یأتی یَوم لا بیعُ فیهِ وَ لا خلة وَلا شفاعَة...:
پیش از انکه روزی فرا رسد که نه داد و ستدی هست و نه دوستی و نه شفاعتی، از آنچه روزیتان کرده ایم انفاق کنید...

(سورهء بقرة؛ آیه 254)

وَ لا یُقبَلُ مِنها شَفاعَة...:
و از کسی شفاعتی نپذیرند...

(سورهء بقرة؛ آیه 48)

در این آیات راههای متصور برای نجات محرومان غیر از ایمان و عمل صالح چه از طریق پرداخت عوض و دیُون مالی و مادی، یا پیوند و سابقهء دوستی و یا مسأله شفاعت نفی شده است.
حتی در مورد بعضی از گناهکاران می خوانیم؛

فَما تَنفَعَهُم شفاعَة الشافِعین...:
شفاعت شفاعت کنندگان به حال ایشان سودی ندارد...

(سورهء مدثر؛ آیه 48)

دوم ـ آیاتی که شفیع را منحصراً خداوند متعال معرفی می کند و شفاعت را فقط مخصوص ذات اقدس الهی می داند؛

مالَکُم مِن دونِهِ مِن وَلی وَ لا شَفیع...:
برای شما هیچ سرپرست و شفیعی غیر از خداوند نیست...

(سورهء سجده؛ آیه 4)

قُل لِلّهِ الشَفاعة جَمیعاً...:
بگو، شفاعت یکسره از آن خداست...

(سورهء زمر؛ آیه 44)

سوم ـ آیاتی که شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا می کند؛

مَن ذَالّذی یَشفَعُ عِندَهُ اِلّا بِاذْنِهِ...:
چه کسی می تواند جز به اذن خدا  شفاعت کند؟...

(سورهء بقره؛ آیه 255)

وَ لا تَنْفعُ الشفاعَة عِنْدَهُ اِلّا لِمَن اِذْنِه لَه...:
شفاعت جز برای کسانی که خداوند اذن (اجازه) دهد سودی ندارد...

(سورهء سباء ؛آیه 23)

چهارم ـ آیاتی است که شرایطی را برای شفاعت شونده (مشفوع) بیان کرده است،گاهی این شرط را رضایت و خشنودی پروردگار معرفی می کند؛

وَ لا یَشْفَعونَ اِلّا لِمن ارْتَضی...:
و جز برای کسی که [خدا] رضایت دهد شفاعت نمی کنند...

(سورهء انبیاء؛ آیه 28)

و گاه شرط آن را گرفتن پیمان و عهد نزد خدا معرفی می کند؛

لا یَملِکونَ الشّفاعة اِلّا مَن اتّخَذَ عِندَالرّحمنِ عَهداً...:
کسی به شفاغت دست می یابد که به خداوند و به پیامبر ایمان داشته باشد و نزد خدا تعهد و پیمان بسته باشد...

(سورهء مریم؛ آیه 87)

و زمانی هم صلاحیت شفاعت شدن را از بعضی از مجرمان و گناهکاران سلب می کند؛

ما لِلظّالِمینَ مِن حَمیم وَ لا یَشفَع یطاع...:
برای ستمگران نه یاوری هست و نه شفاعتگری که مورد اطاعت باشد...

(سورهء غافر؛ آیه 18)

البته شرایط شفاعت شونده در بخش های دیگر آمده است.
پنجم ـ در آیاتی نیز شفاعت به معنی یازی و پشتیبانی از برادر عقیدتی و دینی در کمک به وی و یا در جهاد با تجاوزگران است که بهرهء دنیوی غنایم و پاداش اخروی آن جنت خداست و اگر در گناه و تجاوزی با همدینش رفاقت کند، بهرهء دنیای او سرزنش و نصیب جهان دیگرش کیفر خواهد بود؛

مَن یَشفَع شفاعَةً حَسَنَةً یکُن لَهُ نَصیبٌ مِنها وَ یَشفَع شفاعَةً سَیِّأةً یکُن لَهُ کِفلُ مِنها ...:
هر که شفاعتی نیکو کند، او را بهره ای باشد و کسی را که شفاعتی بد کند وی را از آن سهمی باشد...

(سورهء نساء؛ آیه 85)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یحیی باباییان

امام حسین (ع) از دیدگاه دکتر شریعتی

دکترعلى‏ شریعتى متفکر و اندیشمندى بود که در یک دوره تاریخى، تأثیر فزاینده‏اى بر روى نهضت اسلامى گذاشت. شهید دکتر بهشتى با اشاره بدین موضوع، حق مطلب را ادا مى‏کند:

«دکتر در طول چند سال حساس، هیجان مؤثرى در جوّ اسلامى و انقلاب اسلامى به وجود آورد و در جذب نیروهاى جوان درس خوانده و پر شور و پر احساس به سوى اسلام اصیل، نقش سازنده‏اى داشت و دل‏هاى زیادى را با انقلاب اسلامى همراه کرد. این انقلاب و جامعه باید قدردان این نقش مؤثر باشد.» (1)

آثار دکتر شریعتى از فراز و فرودهاى بسیارى برخوردار است؛ برخى آثار وى همچون «اسلام‏شناسى متعهد با مخاطب‏هاى آشنا» و «تشیع علوى، تشیع صفوى» داراى ضعف‏هاى ساختارى و اساسى مى‏باشد، و برخى از آثار وى از جمله «على‏علیه السلام»، «فاطمه، فاطمه است» و «نیایش» را باید در رده کتاب هاى خوب و تأثیرگذار وى محسوب کرد.

برخى از سخنرانى‏ها و نوشته‏هاى دکتر شریعتى در مورد شهادت امام حسین‏ علیه السلام و حادثه کربلا، از جمله آثار خوب وى به شمار مى ‏رود. در این نوشتار سعى خواهیم نمود به حدّ وسع خود، دیدگاه دکتر شریعتى را در این موارد به تصویر کشیم:

 

 

 

شهادت حسینى‏ علیه السلام‏

"شهادت حسینى کشته شدن مردى است که خود براى کشته شدن خویش قیام کرده است... امام حسین‏علیه السلام از مقوله دیگرى است؛ او نیامده است که دشمن را با زور شمشیر بشکند و خود پیروز شود، و بعد موفق نشده و یا در یک تصادف یا ترور توسط وحشى، کشته شده باشد. این‏ طور نیست، او در حالى که مى ‏توانسته است در خانه‏ اش بنشیند و زنده بماند، به پا خاسته و آگاهانه به استقبال مردن شتافته و در آن لحظه، مرگ و نفى خویشتن را انتخاب کرده است... امام حسین‏ علیه السلام یک شهید است که حتى پیش از کشته شدن خویش به شهادت رسیده است؛ نه در گودى قتلگاه، بلکه در درون خانه خویش، از آن لحظه که به دعوت ولید - حاکم مدینه - که از او بیعت مطالبه مى ‏کرد، «نه» گفت، این، «نه» طرد و نفى چیزى بود که در قبال آن، شهادت انتخاب شده است و از آن لحظه، حسین شهید است."(2)

سمبل شهادت حسینى در این تعریف، تنها سلاح پیروز است. البته شهادت حسینى شرایط ویژه خود را مى ‏طلبد. وقتى ظلم، انحطاط و انحراف همه گیر مى ‏شود و ارزش‏هاى والاى اسلامى مسخ مى‏ گردد و موعظه‏ ها بر گوش‏هاى سنگین کارگر نمى ‏افتد؛ حسین با همه دانایى به عدم توانایى خود در پیروزى ظاهرى بر دشمن، علناً به پیشواز مرگ مى‏رود و با انتخاب شهادت، بزرگترین کارى را که مى ‏شد کرد، انجام مى ‏دهد.

ثمره شهادت امام حسین‏ علیه السلام آگاهى و بازگشت مردم به هویّت اصیل اسلامى و زدن داغ رسوایى کُشتن فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بر پیشانى کریه حکومت یزید است.

در شهادت حسینى، وظیفه اولیه اسلامى براى یارى دین خدا، شهادت است؛ در این جا مجاهد فى‏ سبیل ‏الله با شهادت خود، دین خدا را یارى مى ‏کند. شهادت عمار یاسر نیز از این قبیل است؛ لیکن انعکاس شهادت اباعبدالله الحسین ‏علیه السلام به دلایلى گسترده و خارج از ظرف زمان است.

در شهادت حسینى، شهید با خوب مردن پیروز مى ‏شود و در شهادت حمزه ‏اى، با خوب کشتن. در شهادت حسینى، شهید با شکست ظاهرى از دشمن پیروز مى ‏شود و در شهادت حمزه ‏اى، شهید با پیروزى بر دشمن. در شهادت حسینى، وظیفه اولیه شهید، شهادت است و در شهادت حمزه‏اى، وظیفه اولیه شهید، مجاهدت و تلاش براى شکست دشمن است.


امام حسین علیه السلام

تأثیر اباعبدالله الحسین‏ علیه السلام بر روى اندیشه‏ هاى دکتر شریعتى و خلق روح حماسى و نگاه حسینى وى، در همه آثارش به وضوح دیده مى‏شود. بازتاب حماسه حسینى در جولان فکر و روحیه وى بسیار گسترده، شورانگیز و عمیق مى ‏باشد؛ به طورى که بسیارى از جریانات سیاسى و اجتماعى و رویدادهاى تاریخى را با رویکرد به «حادثه کربلا» تحلیل و ارزیابى مى ‏کند. پرداختن به عاشوراى حسینى از منظر دکتر شریعتى بیشتر انعکاس یک قریحه قوى، احساس شورانگیز و ترجمان روح حماسى و بى‏ تاب اوست. این بخش در زوایاى مختلفى قابل مدح است، که اختصاراً به چند مورد از آن مى ‏پردازیم:

 

 

الف) شرایط نهضت امام حسین ‏علیه السلام‏

"شکل مبارزه‏اى که حسین انتخاب کرده، قابل فهمیدن نیست مگر این که اوضاع و شرایطى که حسین در آن شرایط، قیام خاصّ خودش را آغاز کرد، فهمیده بشود... اکنون حسین مسئول نگاهبانى انقلابى است که آخرین پایگاه‏هاى مقاومتش از دست رفته است و از قدرت جدش و پدر و برادرش، یعنى حکومت اسلام و جبهه حقیقت و عدالت، یک شمشیر برایش نمانده و حتى یک سرباز! سال‏هایى است که بنى‏ امیه همه پایگاه‏هاى اجتماعى را فتح کرده است."(3)

اسلام در این زمان، چون پوستین وارونه شده است؛ ارزش‏هاى اسلامى رنگ باخته و دین با حاکمیت افراد فاسد و غاصب، رو به انحطاط و انحراف مى ‏رود. امام حسین‏ علیه السلام در چنین شرایطى براى اصلاح دین جدش قیام مى ‏کند؛ از یک سو، نیرویى براى تغییر وضع موجود ندارد و از دیگر سو، در سکوت خود مشعل امیدى نمى ‏بیند. بنابراین، با تنهاترین و برنده‏ترین سلاح، سلاح شهادت، به رویارویى با یزید، مظهر باطل مى ‏شتابد و با شهادت خویش بر آنها پیروز مى ‏شود.

 

این که حسین فریاد مى ‏زند - پس از این که همه عزیزانش را در خون مى ‏بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمى ‏بیند - فریاد مى ‏زند که: «آیا کسى هست که مرا یارى کند و انتقام کشد؟» «هل من ناصر ینصرنى؟»؛ مگر نمى ‏داند که کسى نیست که او را یارى کند و انتقام گیرد؟ این «سؤال»، سؤال از تاریخ فرداى بشرى است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان مى‏کند و دعوت شهادت او را به همه کسانى که براى شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام مى ‏نماید.

 


ب) بایستن و نتوانستن‏

"فتواى حسین این است: آرى! در نتوانستن نیز بایستن هست؛ براى او زندگى، عقیده و جهاد است. بنابراین، اگر او زنده است و به دلیل این که زنده است، مسئولیت جهاد در راه عقیده را دارد. انسان زنده، مسئول است و نه فقط انسان توانا. و از حسین، زنده ‏تر کیست؟ در تاریخ ما، کیست که به اندازه او حق داشته باشد که زندگى کند؟ و شایسته باشد که زنده بماند؟ نفس انسان بودن، آگاه بودن، ایمان داشتن، زندگى کردن، آدمى را مسئول جهاد مى‏کند و حسین مَثَلِ اعلاى انسانیت زنده، عاشق و آگاه است. توانستن یا نتوانستن، ضعف یا قدرت، تنهایى یا جمعیت، فقط شکل انجام رسالت و چگونگى تحقق مسئولیت را تعیین مى ‏کند نه وجود آن را."(4)

«بایستن» یعنى براى انجام دادن وظیفه مسئولیت دینى و شرعى، تلاش نمودن و تا حد توان براى پیشبرد آن، به تناسب زمان و شرایط، اقدام کردن. گویاترین کلام براى اداى این مفهوم، فرمایش حضرت امام‏ قدس سره است؛ ایشان در پیامى فرمودند:

"ما مأمور به اداى تکلیف و وظیفه‏ایم، نه مأمور به نتیجه."(5)

هر مسلمانى در هر شرایطى، وظیفه ‏اى دارد که باید بدان عمل نماید؛ لیکن اقتضاى زمان، شکل انجام وظیفه را به تناسب خود، دستخوش تغییر مى ‏سازد. عمل به وظیفه در بستر زمانى خاص، «جهاد» و در شرایطى «فقه» و در برهه‏اى «پرداختن به مسایل علمى» است؛ لیکن آنچه با تحول زمان دگرگون نمى ‏شود، اصل اداى تکلیف و انجام وظیفه است.

 


ج) هنر خوب مردن‏

"او (امام حسین‏ علیه السلام) فرزند خانواده ‏اى است که هنر خوب مردن را در مکتب حیات، خوب آموخته است... آموزگار بزرگ شهادت اکنون برخاسته است تا به همه آنها که جهاد را تنها در توانستن مى ‏فهمند و به همه آنها که پیروزى بر خصم را تنها در غلبه، بیاموزد که شهادت نه یک باختن، که یک انتخاب است؛ انتخابى که در آن، مجاهد با قربانى کردن خویش در آستانه معبد آزادى و محراب عشق، پیروز مى ‏شود و حسین «وارث آدم» - که به بنى‏آدم زیستن داد - و «وارث پیامبران بزرگ» - که به انسان چگونه باید زیست را آموختند - اکنون آمده است تا در این روزگار به فرزندان آدم چگونه باید مردن را بیاموزند."(6)

شهادت، هنر مردان خداست؛ چنان که خوب زیستن و خوب زندگى کردن، هنر مردان الهى مى ‏باشد. خوب مردن نیز هنرى است که در درجه اول، شهدا آن را به ارث مى ‏برند. شهدا شمع‏ هاى فروزانى هستند که با نثار هستى و وجود خود در محضر حق تعالى، پیروز مى ‏شوند. سیدالشهداء سمبل و الگوى خوب مردن (شهادت) در همه اعصار است. مقتدایان امام حسین‏ علیه السلام کسانى هستند که از مایه جان خویش در راه خدا نثار مى‏کنند و به راستى حسین آموزگار بزرگ شهادت است که هنر خوب مردن را در جان بى‏تاب انسان‏هاى عاشق، تزریق می کند.

 


د) آثار شهادت امام حسین‏ علیه السلام‏

"برخى درباره آثار شهادت حسینى تردید کردند! و آن را قیامى خوانده ‏اند که شکست خورده است؛ شگفتا! کدام جهاد و کدام جنگِ پیروزى بوده است که دامنه فتوحاتش در سطح جامعه در عمق اندیشه و احساس و در طول زمان و ادوار تاریخ، این همه گسترده و عمیق و بارآور باشد؟... حسین با شهادت «ید بیضاء» کرد، از خون شهیدان «دم مسیحائى» ساخت که کور را بینا مى ‏کند و مرده را حیات مى‏بخشد... اما نه تنها در عصر خویش و در سرزمین خویش، که «شهادت» جنگ نیست، رسالت است؛ سلاح نیست، پیام است؛ کلمه‏اى است که با خون تلفظ مى ‏شود."(7)

تأثیر حادثه کربلا، هم در بستر زمان خود و هم در طول تاریخ، عمیق و فراگیر بوده است. نهضت‏ هایى که با فاصله کمى با الهام ‏گیرى از قیام خونین کربلا شکفتند - مانند قیام توابین و ابومسلم خراسانى - و جان‏ هاى مردمى که از ترنم خون‏هاى گرم شهیدان کربلا زندگى یافتند، معدود نیستند؛ انقلاب اسلامى شاهد و مثالى زنده در عصر حاضر است که هم در شروع نهضت، پیروزى انقلاب، ثبات نظام و ادامه آن تا هم اکنون همواره زیر درخشش پرتو عشق به اباعبدالله الحسین‏ علیه السلام جریان یافته است. به راستى کدامین عشق و ایمان جوشان براى پیشبرد انقلاب اسلامى مى ‏توانست به اندازه عشق و ایمان حسینى مؤثر باشد؟


 

ه) زندگانی جاوید

"آنها که تن به هر ذلتى مى ‏دهند تا زنده بمانند، مرده‏ هاى خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا کسانى که سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمده ‏اند و مرگ خویش را انتخاب کرده ‏اند - در حالى که صدها گریزگاه آبرومندانه براى ماندنشان بود و صدها توجیه شرعى و دینى براى زنده ماندن شان بود - توجیه و تأویل نکرده ‏اند و مرده‏ اند، اینها زنده هستند؟ آیا آنها که براى ماندن‏شان تن به ذلت و پستى، رها کردن حسین و تحمل کردن یزید دادند، کدام هنوز زنده ‏اند؟ هر کس زنده بودن را فقط در یک لَشِ متحرک نمى ‏بیند، زنده بودن و شاهد بودن حسین را با همه وجودش مى ‏بیند، حس مى ‏کند و مرگ کسانى را که به ذلت‏ها تن داده ‏اند تا زنده بمانند، مى ‏بیند."(8)

شهدا زنده ‏اند و سیدالشهداء زنده ‏ترین شهید تاریخ است. نام او، یاد او، خاطره او و داستان شگرف کربلاى او، همه و همه در طول تاریخ براى همه نسل‏ها نیروبخش، حیات آفرین، امیدزا و انقلاب گستر است. به راستى کدامین ملت را مى ‏توان سراغ گرفت که با روح و خون حسین همگرایى کنند و به افتخار یکى از دو پیروزى نرسند؟ خون حسین، مایه حیات‏ بخشى است که در گذر زمان بر کالبد ملت‏ها دمیده مى ‏شود و آنها را به زندگى فرا مى ‏خواند و حسین ‏علیه السلام زنده جاویدى است که هر سال، دوباره شهید مى ‏شود و همگان را به یارى جبهه حق زمان خود، دعوت مى ‏کند.


 

و) ساعات آخر شهادت‏

"عصر عاشورا، امام حسین‏ علیه السلام با آن دقت نظافت مى ‏کند، با آن دقت آرایش مى ‏کند، بهترین لباس‏هایش را مى ‏پوشد و بهترین عطرهایش را مى ‏زند، در اوج خون و در اوج مرگ و در اوج نابودىِ همه کسانش و در آستانه رفتن خودش، هر ساعتى که مى ‏گذشت و شهدا هم بر هم انباشته مى‏ شدند، چهره او گلگون‏ تر و برافروخته ‏تر و قلبش بیشتر به تپش مى ‏آمد، که مى ‏دانست فاصله حضور، اندک است؛ چه «شهادت» حضور نیز هست."(9)

حضور شایسته در محضر خدا، آرزوى سرشار از اشتیاقى است که مردان خدا همواره براى آن، لحظه شمارى مى ‏کنند و شهادت، شایسته ‏ترین وسیله حضور در پیشگاه الهى است. آرایش با دقّت امام ‏حسین‏ علیه السلام در عصر عاشورا نیز به خاطر شایسته‏ ترین حضورى است که یک امام مى ‏تواند در محضر الهى داشته باشد.


 

ز ) مسئولیت ما

"این که حسین فریاد مى ‏زند - پس از این که همه عزیزانش را در خون مى ‏بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمى ‏بیند - فریاد مى ‏زند که: «آیا کسى هست که مرا یارى کند و انتقام کشد؟» «هل من ناصر ینصرنى؟»؛ مگر نمى ‏داند که کسى نیست که او را یارى کند و انتقام گیرد؟ این «سؤال»، سؤال از تاریخ فرداى بشرى است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان مى‏کند و دعوت شهادت او را به همه کسانى که براى شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام مى ‏نماید."(10)

امام حسین‏ علیه السلام مظهر و سمبل حق است که در همه عصرها، چون نمادى زنده و خروشان، ظهور پیدا مى ‏کند و همه کسانى را که از پاسدارى حقیقت زمان خود طفره مى ‏روند، به یارى مى ‏طلبد و در واقع یارى طلبیدن امامِ عشق در کربلا، انعکاس موج اندیشه اسلامى براى کمک به حق در همه زمان‏ هاست. «هل من ناصر ینصرنى»، یعنى آیا کمک کننده ‏اى هست که حق را یارى کند؟

 


پی نوشت ها:

1. دکتر شریعتى جستجوگرى در مسیر شدن، آیةالله دکتر بهشتى، ص 108، چاپ دوم.

2. حسین وارث آدم، مجموعه آثار 19، صص 216، 222 و 223.

3. همان، ص 136.

4. همان، صص 166 و 167.

5. صحیفه امام، ج 21، ص 284.

6. حسین وارث آدم، ص 171.

7. همان، صص 187 و 188.

8. همان، صص 203 و 204.

9. همان، ص 195.

10. همان، ص 203.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یحیی باباییان

امام موسی صدر

امام موسی صدر

ریشه‌های‌ خاندان‌ صدر به‌ جنوب‌ لبنان‌ باز می‌گردد . جد پدر سید موسی‌ صدر از لبنان‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ مهاجرت‌ کرد و در آنجا یکی‌ از علمای‌ بزرگ‌ شیعه‌ شد . یکی‌ از پسران ‌وی‌ که‌ خود روحانی‌ برجسته‌ای‌ بود از عراق به‌ شهر قم‌ مهاجرت‌ کرد . سید موسی‌ صدر در 14 خرداد 1307 در شهر قم‌ متولد شد .
تحصیلات‌ حوزوی‌ و غیرحوزوی‌ را در این‌ شهر به‌ اتمام‌ رساند و در رشته‌ حقوق دانشگاه‌ تهران‌ نیز مشغول‌ تحصیل‌ شد و مدرک‌ لیسانس‌گرفت‌ . از بهار 1333 تا بهار 1334 برای‌ ادامه‌ تحصیل‌ علوم‌ حوزوی‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ رفت‌ و سپس‌ به‌ ایران‌ بازگشت‌ . مجدداً در مهر 1335 به‌ نجف‌ اشرف‌ بازگشت‌ و تا مرداد 1337 در آن‌ شهر و در کنار پسر عموی‌ خود ، آیت‌ اللّه‌ محمد باقر صدر به‌ تحصیل‌ مشغول‌ شد . سپس‌ بار دیگر به‌ قم‌ بازگشت‌ و در ادامه‌ فعالیت‌ حوزوی‌ در قم‌ ، مجله‌ مکتب‌ اسلام‌ را به ‌همراه‌ عده‌ دیگری‌ از روحانیون‌ منتشر کرد . در آبان‌ 1338 (1959) به‌ دنبال‌ درگذشت‌ آیت‌اللّه‌ العظمی‌ سید عبدالحسین‌ شرف‌الدین ‌، رهبر شیعیان‌ لبنان ‌، و بنا به‌ وصیت‌ ایشان‌ به ‌لبنان‌ مهاجرت‌ و در شهر صور اقامت‌ کرد و بدین‌ ترتیب‌ ، رهبری‌ شیعیان‌ را به‌ دست‌گرفت ‌.

 



تاسیس مجلس اعلای شیعیان لبنان

سید موسی‌ صدر در نیمه‌های‌ دهه‌ 60 ، پیوستن‌ بسیاری‌ از جوانان‌ شیعه‌ به‌ سازمان‌ چپ‌گرای‌ لائیک‌ را با نگرانی‌ شاهد بود . وی‌ همچنین‌ ناتوانی‌ و عدم‌ تمایل‌ رهبران ‌سنتی‌ شیعه‌ را در رویارویی‌ با مشکلات‌ ناشی‌ از اصلاحات‌ در لبنان‌ و نیز در زمینه‌ ایجاد روش‌ نوین‌ رهبری‌ مطابق‌ خواست‌ جوانان‌ شیعه‌ که‌ به‌ سمت‌ بیروت‌ سرازیر می‌شدند ، مشاهده‌ می‌کرد . به‌ همین‌ علت ‌، تصمیم‌ گرفت‌ خود زمام‌ امور را در دست‌ گیرد و در نخستین‌ گام ‌، مجلس‌ اعلای‌ شیعیان‌ لبنان‌ را تأسیس‌ کرد . این‌ مجلس‌ از مجلس‌ اسلامی ‌اهل‌ سنت‌ جدا بود . بدین‌ ترتیب ‌، سید موسی‌ صدر جریانی‌ را که‌ در سال‌ 1926 با رسمیت ‌یافتن‌ مذهب‌ شیعه‌ در لبنان‌ از طرف‌ فرانسویان‌ شروع‌ شده‌ بود ، تکمیل‌ کرد .
البته‌ این‌ اقدام‌ به‌ دلایل‌ کاملاً مشخص‌ مورد پذیرش‌ کامل‌ اهل‌ سنت‌ و نیز رهبران‌ سنتی‌ شیعه‌ واقع‌ نشد . آنان‌ این‌ مجلس‌ را مقدمه‌ای‌ برای‌ کوتاه‌ کردن‌ دست‌ خود از کانون ‌قدرتی‌ جدید در طایفه‌ شیعه‌ می‌دانستند که‌ دیگر تحت‌ سیطره‌ آنان‌ نبود و این‌ امر یک‌ مبارزه ‌طلبی‌ جدی‌ برای‌ رهبری‌ آنان‌ تلقی‌ می‌شد . از سوی‌ دیگر ، مسیحیان‌ مارونی‌ دست‌ کم‌ در گام‌های‌ اولیه‌ سید موسی‌ صدر را مورد تشویق‌ قرار دادند ، زیرا معتقد بودند که‌ وی ‌با اقدامات‌ خود ، بلوک‌ غیر مسیحی‌ را تضعیف‌ خواهد کرد . همچنین‌ آنان‌ ، سید موسی ‌صدر را به‌ عنوان‌ یک‌ چهره‌ ملی‌ می‌ شناختند که‌ معتقد بود برای‌ شیعیان‌ لبنان‌ هیچ‌ گزینه ‌سیاسی‌ در خارج‌ از چارچوب‌ لبنان‌ وجود ندارد .

اعطای لقب امام به سید موسی صدر

پارلمان‌ لبنان‌ در 19 دسامبر 1967 ، تأسیس‌ مجلس‌ اعلای‌ اسلامی‌ شیعیان‌ لبنان‌ را تصویب‌ کرد . سید موسی‌ صدر در تاریخ‌ 22 می‌ 1969 به‌ ریاست‌ این‌ مجلس‌ انتخاب‌ و لقب ‌«امام‌» به‌ وی‌ اعطا شد . بدین‌ ترتیب‌ ، وی‌ به‌ عنوان‌ رهبر طایفه‌ شیعیان‌ لبنان‌ مطرح‌ شد . بدین‌ گونه‌ ، روحانیون‌ لبنان‌ پس‌ از مطرح‌ شدن‌ امام‌ موسی‌ صدر ، به‌ عنوان‌ رهبر شیعیان ‌، برای‌ نخستین‌ بار صاحب‌ جایگاهی‌ بلند مرتبه‌ و ارزشمند در میان‌ قشرهای‌ مختلف‌ طایفه‌ شیعه‌ شدند و ابزاری‌ قانونی‌ برای‌ فعالیت‌های‌ تشکیلاتی‌ در اختیار آنان‌ قرار گرفت‌ . خطوط‌ اصلی‌ سیاست‌ امام‌ موسی‌ صدر و نیز شیوه‌های‌ اجرایی‌ وی‌ خیلی‌ زود تبلور پیداکرد . وی‌ به‌ رغم‌ اعلام‌ بی‌ طرفی‌ سیاسی‌ در درون‌ طایفه‌ شیعه ‌، شخصاً از دو طریق‌ مدعیان‌ رهبری‌ را به‌ مبارزه‌ دعوت‌ می‌کرد :
1- حوزه‌ فعالیت‌های‌ خود را چنان‌ گسترش‌ داد که‌ شامل‌ جنوب‌ لبنان‌ و استان‌ بقاع ‌نیز شد . بدین‌ ترتیب ‌، با رهبران‌ سنتی‌ شیعیان‌ برخورد مستقیم‌ پیدا کرد ، زیرا آنان‌ نمی‌توانستند بپذیرند که‌ یک‌ روحانی‌ شیعه‌ از منطقه‌ای‌ به‌ منطقه‌ دیگر برود و مردمی‌ را که ‌سلطه‌ بر آنان‌ ، هدف‌ سنتی‌ رهبران‌ مذکور بود ، بسیج‌ کند .
2- امام‌ موسی‌ صدر به‌ موازات‌ فعالیت‌ بر ضد رهبران‌ سنتی‌ شیعه‌ ، بر ضد جریان‌چپ‌ گرایی‌ در لبنان‌ حرکت‌ کرد . مخالفت‌ وی‌ با کمونیسم‌ و سوسیالیسم‌ و گرایش‌ بعثی ‌، ریشه‌ در دیدگاه‌ و نگرش‌ دینی‌ وی‌ داشت‌ که‌ با همه‌ جریان‌های‌ لائیک‌ مخالف‌ بود . امام‌موسی‌ صدر اعتقاد داشت‌ که‌ جریان‌ چپ‌گرایی‌ یکی‌ از عوامل‌ انحراف‌ عقیدتی‌ شیعیان ‌مهاجر به‌ شهرهای‌ بزرگ‌ است‌ . در مقابل ‌، چپ‌گرایان‌ در مبارزه‌ با یک‌ روحانی‌ مردمی‌ که ‌در مورد محرومین‌ شیعه‌ و نیاز به‌ تغییر و تحول‌ ریشه‌ای‌ در اوضاع‌ و شرایط‌ زندگی‌ آنان‌ ، شعارهایی‌ مشابه‌ شعارهای‌ چپ‌ گرایان‌ مطرح‌ می‌کرد با دشواری‌های‌ زیادی‌ مواجه‌شدند .


شیوه رهبری امام موسی صدر

امام‌ موسی‌ صدر شیوه‌ رهبری‌ جدیدی‌ را در میان‌ شیعیان‌ ابداع‌ کرد و گسترش‌ داد که‌ می‌توان‌ آن‌ را «رهبری‌ مردمی‌» نام‌ نهاد . رهبران‌ مردمی‌ بیشترین‌ تعداد از قشرهای‌ مختلف‌ جامعه‌ خود را مورد خطاب‌ قرار می‌دهند ، حامل‌ یک‌ پیام‌ سیاسی‌ - ایدئولوژیک ‌هستند و پایه‌ های‌ حرکتی‌ آنان‌ بر اساس‌ سنت‌های‌ عشایری‌ یا فئودالی‌ یا حزبی‌ نیست‌ . در نیمه‌ دوم‌ قرن‌ نوزدهم‌ ، چنین‌ شخصیت‌هایی‌ در صحنه‌ سیاسی‌ لبنان‌ پدید آمده‌ بودند ، اما این‌ امر در آن‌ دوران‌ تنها یک‌ سنت‌ مارونی‌ به‌ حساب‌ می‌آمد و چنین‌ رهبرانی‌ در میان‌ طایفه‌ دروز یا شیعه‌ به‌ چشم‌ نمی‌خوردند . امام‌ موسی‌ صدر نخستین‌ کسی‌ بود که‌ این‌گونه‌ رهبری‌ را در درون‌ طایفه‌ شیعه‌ ارائه‌ کرد . در حقیقت ‌، او از لقب‌ و موقعیت‌ دینی‌ خود کاملاً بهره‌ برد . شیوه‌های‌ اجرایی‌ وی‌ با همه‌ نمونه‌ها و الگوهای‌ مردمی‌ مارونی ‌، متمایز بود . وی‌ بسیاری‌ از اعتصاب‌ها را تنظیم‌ و اداره‌ کرد و رهبری‌ بسیاری‌ از تظاهرات‌ها را بر عهده‌ داشت‌ . امام‌ موسی‌ صدر با این‌ نوع‌ فعالیت‌ کاملاً برخلاف‌ خط‌ مشی‌ رهبران‌ سنتی ‌شیعه‌ که‌ شیوه‌های‌ آرام‌ ، بدون‌ سر و صدا و در پشت‌ صحنه‌ را ترجیح‌ می‌دادند ، عمل‌می‌کرد . امام‌ موسی‌ صدر همچنین‌ در سخنرانی‌ و سخنوری‌ بسیار توانا بود ، به‌ گونه‌ای ‌که‌ جلسات‌ عمومی‌ وی‌ بسیاری‌ از توده‌های‌ مردم‌ را به‌ خود جذب‌ می‌کرد . وی‌ با رفتار شخصی‌ خود توانست‌ شیوه‌ای‌ را که‌ قصد داشت‌ میان‌ همه‌ آحاد طایفه‌ شیعه‌ گسترش‌ دهد ، تجسم‌ عینی‌ بخشد .
با این‌ حال‌ ، این‌ خصوصیات‌ و ویژگی‌ها به‌ تنهایی‌ نمی‌توانست‌ موفقیت‌ امام‌ موسی‌صدر را تضمین‌ کند ، بلکه‌ می‌بایست‌ یک‌ پیام‌ سیاسی‌ - ایدئولوژیک‌ نیز با شخصیت‌ جذاب‌ و قدرت‌ تشکیلاتی‌ وی‌ به‌ طور گام‌ به‌ گام‌ و یکنواخت‌ حرکت‌ کند . پیام‌ سیاسی‌ امام‌ موسی‌صدر این‌ بود که‌ شیعیان‌ باید از نظام‌ سیاسی‌ لبنان‌ حمایت‌ کنند ، زیرا بهترین‌ چارچوب ‌ممکن‌ برای‌ حفظ‌ طایفه‌ شیعه‌ را همین‌ نظام‌ طایفه‌ای‌ می‌دانست‌ که‌ البته‌ می‌بایست ‌سهمیه‌ بندی‌ قدرت‌ در آن‌ عادلانه‌ گردد . به‌ همین‌ علت‌ ، امام‌ موسی‌ صدر با جریان‌ چپ‌ گرا در لبنان‌ که‌ خود را متولی‌ مخالفت‌ با مشروعیت‌ دولت‌ لبنان‌ می‌دانست ‌، به‌ مقابله ‌برخاست‌ .
امام‌ موسی‌ صدر به‌ خوبی‌ درک‌ کرده‌ بود که‌ نیاز شیعیان‌ لبنان‌ به‌ حمایت‌ یک‌ قدرت ‌پرتوان‌ خارجی‌ ، تضمین‌ دیگری‌ برای‌ این‌ طایفه‌ است ‌. این‌ امر ، هیچ‌ تناقضی‌ را میان‌ این ‌دیدگاه‌ و وفاداری‌ امام‌ موسی‌ صدر نسبت‌ به‌ نظام‌ سیاسی‌ لبنان‌ به‌ وجود نمی‌آورد ، زیرا همان‌ طور که‌ گفته‌ شد ، همه‌ طوایف‌ بزرگ‌ لبنان‌ به‌ جز شیعیان‌ از حمایت‌ یک‌ قدرت‌خارجی‌ بهره‌مند بودند . لذا در سال‌ 1973 جریان‌ ائتلاف‌ سیاسی‌ میان‌ حکومت‌ بعثی‌«حافظ‌ اسد» در سوریه‌ و طایفه‌ شیعه‌ لبنان‌ به‌ رهبری‌ امام‌ موسی‌ صدر آغاز شد . در این ‌سال ‌، امام‌ موسی‌ صدر با صدور این‌ فتوا که‌ اقلیت‌ علوی‌های‌ سوریه‌ (که‌ حافظ‌ اسد نیز از این‌ گروه‌ است‌) مسلمان‌ شیعه‌ هستند ، مشروعیت‌ دینی‌ نیز به‌ حافظ‌ اسد اعطا کرد . حافظ‌ اسد نیز در ابتدا کمک ‌های‌ مالی‌ و سیاسی‌ و سپس‌ پشتیبانی‌ نظامی‌ و تسلیحاتی‌ را در اختیار امام‌ موسی‌ صدر قرار داد .
بدین‌ ترتیب ‌، منافع‌ شیعیان‌ که‌ هیچ‌گاه‌ مورد توجه‌ و حمایت‌ هیچ‌ قدرت‌ خارجی‌ قرار نگرفته‌ بود ، به‌ طور آشکار با منافع‌ سوریه‌ که‌ تلاش‌ داشت‌ منفذهای‌ جدیدی‌ در لبنان‌ برای‌ خود فراهم‌ کند ، هماهنگ‌ شد . اگرچه‌ سوریه‌ در میان‌ تعدادی‌ از گروه‌های‌ فلسطینی‌ و برخی‌ سازمان‌های‌ چپ‌ گرای‌ لبنانی‌ نیز نفوذ داشت‌ ، هم‌ پیمانی‌ با طایفه‌ شیعه‌ در لبنان ‌، امتیاز بزرگی‌ برای‌ این‌ کشور بود . امام‌ موسی‌ صدر نیز به‌ جز سوریه‌ نمی‌توانست‌ هم ‌پیمان‌ دیگری‌ برای‌ شیعیان‌ به‌ دست‌ آورد . ایران‌ از لحاظ‌ جغرافیایی‌ دور بود و پیوند وی‌ با ایران‌ زمان‌ شاه‌ نیز یک‌ پیوند دینی‌ و فرهنگی‌ بود و او عملاً با مجامع‌ ایرانیان‌ مخالف‌ شاه ‌ارتباط‌ داشت‌ .
امام‌ موسی‌ صدر به‌ رغم‌ حمایت‌ از نظام‌ سیاسی‌ لبنان‌ خواستار تجدید نظر در شیوه‌ تقسیم‌ قدرت‌ سیاسی‌ در لبنان‌ بود تا سهمیه ‌بندی‌ قدرت‌ با تغییرات‌ جمعیتی‌ که‌ رخ‌ داده‌ بود ، سازگاری‌ داشته‌ باشد . وی‌ در مجامع‌ رسمی‌ نیاز اساسی‌ به‌ لغو «طایفه ‌گرایی ‌سیاسی‌» را مطرح‌ می‌کرد ، ولی‌ به‌ دلیل‌ فراهم‌ نبودن‌ شرایط‌ لازم‌ برای‌ این‌ کار، خواستار تجدید نظر و سهمیه ‌بندی‌ مجدد قدرت‌ شد .
امام‌ موسی‌ صدر از لحاظ‌ نحوه‌ اداره‌ کشور ، با خط‌ مشی‌ «فواد شهاب‌» توافق‌ نظر کاملی‌ داشت‌ . وی‌ از دولت‌ مرکزی‌ خواهان‌ دخالت‌ در اداره‌ امور اقتصادی‌ و ایجاد یک ‌ارتش‌ قدرتمند ملی‌ ، همچنین‌ احداث‌ تعداد زیادی‌ از بنیادها و مؤسسات‌ دولتی‌ با هدف ‌خدمت‌ به‌ محرومان‌ شد که‌ اکثراً شیعه‌ بودند . وی‌ معتقد بود که‌ هدف‌ ارتش‌ باید دفاع‌ از جنوب‌ لبنان‌ باشد ، زیرا این‌ بخش‌ از خاک‌ لبنان‌ به‌ علت‌ قرار گرفتن‌ در میدان‌ رویارویی ‌میان‌ اسرائیل‌ و فلسطینی‌ ها با خطرات‌ و مصائب‌ زیادی‌ روبرو شده‌ بود .
با آغاز دهه‌ 70 ، جنوب‌ لبنان‌ مسأله‌ اصلی‌ و محوری‌ حرکت‌ سیاسی‌ امام‌ موسی‌صدر شد . وی‌ اوضاع‌ حاکم‌ بر جنوب‌ لبنان‌ را اعم‌ از فقر مطلق ‌، تعداد زیاد بی‌سوادان‌ و بی ‌توجهی‌ نسبت‌ به‌ امنیت‌ جنوب‌ ، نمونه‌ای‌ از سیاست‌های‌ بیمارگونه‌ حکومت‌ لبنان‌ می‌دانست ‌. فراخوانی‌ های‌ مکرر وی‌ برای‌ بهبود بخشیدن‌ به‌ اوضاع‌ جنوب‌ لبنان‌ پیامی ‌فراتر از توبیخ‌ و سرزنش‌ دولت‌ مرکزی‌ لبنان‌ که‌ اساساً مارونی‌ بود ، در بر داشت‌ و رهبران‌ سنتی‌ شیعیان‌ لبنان‌ و در رأس‌ آنان‌ خاندان‌ الاسعد را به‌ طور آشکاری‌ به‌ مبارزه ‌فرا می‌خواند . این‌ خاندان ‌، نمایندگی‌ جنوب‌ لبنان‌ را برعهده‌ داشت‌ اما عملاً هیچ‌ خدمتی‌ را ارائه‌ نداده‌ بود . با توجه‌ به‌ تلاش‌ ها و اقدامات‌ شخصی‌ امام‌ موسی‌ صدر چندین‌ پروژه ‌مشخص‌ در زمینه‌ آبیاری ‌، احداث‌ جاده‌های‌ ارتباطی‌ ، برق رسانی‌ ، احداث‌ مدارس‌ و مؤسسات‌ آموزشی‌ از طرف‌ دولت‌ به‌ مرحله‌ اجرا درآمد . مسأله‌ رشد و توسعه‌ جنوب‌ لبنان ‌، بخش‌ اعظم‌ درخواست‌ها و تقاضانامه‌هایی‌ را تشکیل‌ می‌داد که‌ امام‌ موسی‌ صدر به ‌دولت‌ لبنان‌ عرضه‌ می‌داشت ‌. این‌ تقاضانامه ‌ها خواسته‌های‌ سیاسی‌ یا ایدئولوژیک‌ نبودند ، بلکه‌ بیشتر ترکیبی‌ از ارشادات‌ احساسی‌ (که‌ وجدان‌ حاکمان‌ را مخاطب‌ قرار می‌داد) و برنامه‌های‌ قابل‌ اجرا بود .
قدرت‌ و توانایی‌ امام‌ موسی‌ صدر طی‌ پانزده‌ سال‌ و تا قبل‌ از شروع‌ جنگ‌ داخلی ‌، در درون‌ طایفه‌ شیعه‌ یا بیرون‌ از آن ‌، همواره‌ در حال‌ افزایش‌ بود . به‌ همین‌ علت ‌، دشمنی‌ و خصومت‌ جناح ‌های‌ چپ‌گرا و رهبران‌ سنتی‌ با وی‌ بیشتر شد . در خصوص‌ چالش‌ با جناح‌های‌ چپ‌گرا می‌توان‌ گفت‌ که‌ قشرهای‌ فقیر و مهاجر شیعه‌ به‌ موازات‌ شیعیان ‌تحصیل‌ کرده‌ و روشنفکر به‌ شدت‌ به‌ امام‌ موسی‌ صدر روی‌ آوردند . بدین‌ ترتیب ‌، جناح‌های‌ مذکور از یک‌ پشتوانه‌ مهم‌ از طرفداران‌ و هواداران‌ پرشور محروم‌ شدند .
موضوع‌ چالش‌ با رهبران‌ سنتی‌ از پیچیدگی‌ بیشتری‌ برخوردار بود ، زیرا این‌ گروه ‌از دشمنان‌ امام‌ موسی‌ صدر ناچار شدند برای‌ تحقق‌ اهداف‌ حیاتی‌ طایفه‌ شیعه‌ تلاش‌کنند ، آن‌ هم‌ با توان‌ و شور و حالی‌ که‌ در گذشته‌ از آنان‌ دیده‌ نشده‌ بود . در واقع ‌، آنان‌ با این ‌کار خود ، صحت‌ ادعاهای‌ امام‌ موسی‌ صدر را مبنی‌ بر اینکه‌ رهبران‌ سنتی‌ تا آن‌ هنگام ‌هیچ‌ خدمتی‌ به‌ شیعیان‌ نکرده‌ بودند ، مورد تأیید قرار دارند . البته‌ این‌ فعالیت‌های‌ تازه‌ به ‌آنان‌ اجازه‌ داد تا تأثیر خود بر روستاها را تا حدودی‌ حفظ‌ کنند . اما دگرگونی‌ های‌ اصلی‌ در این‌ زمینه ‌، هم‌ زمان‌ با آغاز جنگ‌ تحمیلی‌ پدید آمد . زیرا امام‌ موسی‌ صدر و حرکت‌ وی‌ توانستند حمایت‌ های‌ مادی‌ و نظامی‌ را به‌ گونه‌ای‌ برای‌ روستاهای‌ جنوب‌ فراهم‌ کنند که ‌انجام‌ این‌ امر خارج‌ از توان‌ رهبران‌ سنتی‌ شیعه‌ بود .

آغاز تشکیلات سیاسی – نظامی شیعیان لبنان « امل »
فعالیت‌ های‌ امام‌ موسی‌ صدر در جنوب‌ لبنان ‌، فقط‌ در مسائل‌ عمرانی‌ و رفاهی‌خلاصه‌ نمی‌شد . مشکلات‌ امنیتی‌ و تعرض‌ به‌ جان‌ و مال‌ شیعیان‌ جنوب‌ نیز از نگرانی‌های‌ عمده‌ وی‌ بود . امام‌ موسی‌ صدر در عین‌ حال‌ که‌ از لحاظ‌ ایدئولوژیکی‌ و سیاسی‌ ، مبارزات ‌فلسطینی‌ ها را مورد تأیید قرار می‌داد ، نسبت‌ به‌ ظلم‌ و اجحافی‌ که‌ از ناحیه‌ فلسطینی‌ها نسبت‌ به‌ شیعیان‌ جنوب‌ لبنان‌ روا می‌شد ، بسیار نگران‌ بود . اما ادامه‌ این‌ وضعیت‌ ، امام‌ موسی‌ صدر را متوجه‌ نیاز اساسی‌ شیعیان‌ به‌ یک‌ تشکیلات‌ سیاسی‌ - نظامی‌ برای‌ حمایت‌ از آنان‌ کرد . لذا در سال‌ 1972 تشکیلات ‌سیاسی‌ به‌ نام‌ «جرکت‌ المحرومین‌» را به‌ وجود آورد . در سال‌ 1975 شاخه‌ نظامی‌ این ‌حرکت‌ با نام‌ «افواج‌ المقاومه‌ البنانیه‌» (امل‌) تأسیس‌ شد . بدین‌ ترتیب‌ ، برای‌ نخستین‌ بار در تاریخ‌ لبنان‌ طایفه‌ شیعه‌ در چارچوب‌ یک‌ تشکیلات‌ نظامی‌ مستقل‌ و غیر وابسته‌ به‌ دیگران‌ ،حضور خود را به‌ اثبات‌ می‌رساند . این‌ حضور به‌ رهبری‌ یک‌ نهاد دینی‌ با شیوه‌ مبارزاتی ‌خاص‌ خود انجام‌ می‌گرفت‌ و از حمایت‌ کشور پر اهمیتی‌ همچون‌ سوریه‌ برخوردار بود .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یحیی باباییان

[عنوان ندارد]

پرهیز از افراط و تفریط:

امام زمام (عج) در توقیعی می فرمایند:

«تقوا پیشه کنید، تسلیم ما باشید و کار را به ما واگذارید که بر ماست شما را از سرچشمه سیراب بیرون آوریم چنانکه بردن شما به سرچشمه از سوی ما بود ... به سمت راست میل نکنید و به سوی چپ نیز منحرف نشوید.» (1)

 

توجه به آن حضرت همراه با محبت

امام زمان (ع) در توقیع شریفی خطاب به شیعیان می فرمایند: «توجه خود را همراه با محبت و دوستی به سوی ما قرار دهید و در مسیر دستورات روشن و قطعی دین حرکت کنید که همانا من برای شما خیرخواهی می کنم و خداوند گواه است بر من و شما و اگر نبود علاقه ما به نیکو بودن شما و رحمت و مهربانیمان بر شما، به سخن گفتن با شما نمی پرداختیم.»(2)

 

ولایت حضرت علی (ع)

در تشرف مرحوم علی بغدادی (ره) در مسیر کاظمین، ایشان پرسش هایی را از محضر امام زمان (ع) می پرسد از جمله می گوید:

پرسیدم: «روزی نزد مرحوم شیخ عبدالرزاق که مدرس حوزه بود، رفتم. شنیدم که بر روی منبر می گفت: کسی که در طول عمر خود روزها روزه باشد و شب ها را به عبادت به سر برد و چهل حج عمره بجای بجای آورد و در میان صفا و مروه بمیرد ولی از دوستداران و محبان و موالیان امیرالمؤمنین (ع) نباشد برای او چیزی محسوب نمی شود.» امام زمان (ع) فرمودند: «آری والله برای او چیزی نیست.»

 

توسل به حضرت زینب (ع) جهت تعجیل در فرج

در تشرف آقا شیخ حسن سامرایی (ره) در سرداب مقدس، حضرت فرمودند: «به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را قسم دهند به حق عمه ام حضرت زینب (ع) که فرج مرا نزدیک گرداند.» (3)

 

عرضه اعمال به محضر مقدس امام زمان (عج)

در تشرف مرحوم شیخ محمد طاهر نجفی (ره) خادم مسجد کوفه، حضرت می فرمایند: «آیا ما شما را هر روز رعایت نمی کنیم؟ آیا اعمال شما بر ما عرضه نمی شود؟»

 

شیعیان چرا ما را نمی خواهند؟!

مرحوم حاج محمد علی فشندی تهرانی (ره) می گوید که در مسجد جمکران سیدی نورانی را دیدم، با خود گفتم این سید در این هوای گرم تابستانی از راه رسیده و تشنه است ظرف آبی به دست او دادم تا بنوشد و گفتم: آقا! شما از خدا بخواهید تا فرج امام زمان (ع) نزدیک گردد. حضرت فرمودند: «شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند. اگر بخواهند و دعا کنند فرج ما می رسد.»

 

اخلاص در عمل

یکی از علمای بزرگ اصفهانی می گوید: «شبی در عالم رؤیا امام زمان (ع) را دیدم. به ایشان عرض کردم چه کنم که به شما نزدیک شوم؟» فرمودند: «عملت را عمل امام زمان (ع) قرار بده.» من به ذهنم رسید که یعنی در مورد هر کاری ببین اگر امام زمان (ع) این کار را می کند تو هم انجام بده. پرسیدم: «چه کنم که در این امر موفق باشم؟!» فرمود: «الاخلاص فی العمل؛ یعنی، در کارهای خود اخلاص داشته باش.»(4)

 

بردباری و شکیبایی

در تشرف مرحوم سید کریم پینه دوز (ره) از اخیار تهران که در خانه اجاره ای زندگی می کرده است و با پایان یافتن مدت اجاره دچار رنج و زحمت می گردد ضمن اینکه به او بشارت می دهند، نگران نباشید منزل درست می شود می فرمایند: «دوستان ما باید در فراز و نشیب ها شکیبا و بردبار باشند.»(5)

 

تحصیل معارف اهل بیت (ع)

مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی (ره) که سال ها در نجف اشرف نزد علمای بزرگ دانش آموخته بود و اجازه اجتهاد از مرحوم آیت الله نایینی (ره) داشت و به دنبال درک حقایق، مباحث فلسفه را نزد استادان فن تا بالاترین رتبه خوانده بود؛ می گوید: «دیدم دلم آرام نگرفته و به درک حقایق عالم توفیق نیافته ام. رو به عرفان آوردن و مدتی از محضر استاد عارفان و سالکان آقا سید احمد کربلایی (ره) استفاده می کردم تا از نظر ایشان به حد کمال قطبیت و فناء فی الله رسیدم. اما دیدم این مطالب و این رفتارها با ظواهر قرآن و سخنان اهل بیت علیهم السلام موافق نیست و به آرامش و اطمینان قلب نرسیده بودم.» مرحوم میرزا مهدی اصفهانی (ره) تنها راه نجات را در توسل به پیشگاه حضرت مهدی (ع) می بیند، به همین جهت می گوید: «خود را از بافته های فلاسفه و افکار عرفان خالی کردم و با کمال اخلاص و توبه به آن حضرت توسل پیدا کردم. روزی در وادی السلام نزد قبر حضرت هود و صالح علیهماالسلام در حال تضرع و توسل بودن که حضرت صاحب الزمان (عج) را مشاهده کردم.» ایشان فرمودند: «طَلَبُ المَعارِفِ مِن غَیرِ طَریقِنا اَهل البیت مُساوِقَّ لِلأنکارنا و قَد اَقامنی الله و انا الحُجّه بنُ الحسن؛ یعنی، جست و جوی معارف و شناخت طریق از غیر مسیر ما اهل بیت طهارت مساوی است با انکار ما و همانا خداوند مرا برای هدایت بشر برپا داشته است و من حجه بن الحسن هستم.» مرحوم اصفهانی (ره) می گوید: «پس از آن از فلسفه و عرفان بیزاری جستم و تمامی نوشته های خود را در این موارد به رودخانه ریختم و به سوی قرآن و احادیث پیامبر (ص) روی آوردم.»

 

کمک به مردم

در توقیعی شریف، به مرحوم آیت الله العظمی حاج سید ابوالحسن اصفهانی (ره) دستور دادند: «اُرخِص نَفسَک وَ اَقبِل مجلِسَک فِی الدِّهلیز واقضِ النّاس نحن نَنصُرکُ؛ یعنی، خودت را برای مردم ارزان کن! و در دسترس همه قرار بده و محل نشستن خود را در دهلیز خانه ات قرار بده تا مردم سریع و آسان با تو ارتباط داشته باشند و حاجت های مردم را برآورد، ما یاریت می کنیم.»(6)

 

توجه به پدر و مادر

در احوالات یکی از محبان و شیعیان آمده که پدر پیری داشت و بسیار به او خدمت می کرد. ایشان شب های چهارشنبه به مسجد سهله می رفت اما پس از مدتی این کار را ترک نمود. دلیل آن را پرسیدند، گفت چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفتم در شب آخر نزدیک مغرب تنها به مسجد سهله می رفتم عرب بیابانی را دیدم سوار بر اسب که سه بار به من فرمود: «از پدرت مراقبت کن.» من فهمدیم که امام زمان (ع) راضی نیستند من پدرم را بگذرام و به مسجد سهله بروم.(7)

 

توسل به قمر بنی هاشم (ع)

از مرحوم آیت الله مرعشی نجفی (ره) نقل شده است که یکی از علمای نجف اشرف که به قم آمده بود می گفت: «مدتی برای رفع مشکلی به مسجد جمکران می رفتم و نتیجه نمی گرفتم روزی هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم مولا جان! آیا بد نیست با وجود امام معصوم (ع) به علمدار کربلا قمر بنی هاشم (ع) متوسل شوم و او را در نزد خدا شفیع قرار دهم؟!» در حالتی میان خواب و بیداری امام زمان (ع) فرمودند: «نه تنها بد نیست و ناراحت نمی شوم بلکه شما را راهنمایی می کنم که چون خواستی از حضرت ابوالفضل العباس (ع) حاجت بخواهی این چنین بگو: یا أبالغوث ادرکنی.»(8)

 

احترام به قرآن

در تشرفی که برای مرحوم حاج شیخ محمدحسن مولوی قندهاری در حرم مطهر ابوالفضل العباس (ع) روی داده است ایشان می گوید دیدم قرآنی روی زمین بر سر راه افتاده است به من فرمودند: «هوشیار باش و به قرآن احترام کن. من خم شم و قرآن را برداشتم و بوسیدم و در قفسه گذاشتم.»(9)

 

خدمت به محرومان

آقای محمد علی برهانی می گوید در خرداد 1358 هـ.ق برای رسیدگی به مردم محروم منطقه فریدن رفته بودم. هنگام بازگشت ماشین خراب شد و در بیابان تنها ماندم. دیدم چاره حز توسل به مولایم حضرت صاحب الزمان (ع) نیست، به آن حضرت متوسل شدن و گفتم: «یا اباصالح المهدی! ادرکنی.» ناگهان وجود مبارک امام زمان (ع) تشریف آوردند و ضمن بشارت به آمدن وسیله نقلیه فرمود: «ما هم اینجا رفت و آمد می کنیم. شما هم خیلی مأجورید چون خدمت به محرومین می کنید. و این روش جدّم حضرت علی (ع) است. تا می توانید در حدّ تمکّن به این طبقه خدمت کنید و دست از این کار بر ندارید که کار خوبی است.»(10)

 

روضه حضرت ابوالفضل (ع)

در تشرّف آقای محمد علی فشندی تهرانی (ره) پس از اینکه نماز امام حسین (ع) در شب هشتم ذیحجه را به او یاد می دهند حاج محمد علی می پرسد: «فردا شب امام زمان (ع) در چادرهای حجاج می آید و به آنان نظر دارد؟» فرمود: «در چادر شما می آیند چون فردا شب مصیبت عموریم حضرت ابوالفضل (ع) در آن خوانده می شود.»(11)

 

ایران شیعه، خانه ماست

مرحوم آیت الله میرزا محمد حسن نائینی (ره) در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس خیلی نگران بودند از این که کشور دوستداران امام زمان (ع) از بین برود و سقوط کند. شبی به امام عصر (ع) متوسل می شود و در خواب می بیند دیواری است به شکل نقشه ایران که شکست برداشته و خم شده است و در زیر این دیوار تعدادی زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر آنها خراب می شود. مرحوم نائینی چون این صحنه را می بیند بسیار نگران می شود و فریاد می زند: «خدایا، این وضع به کجا خواهد انجامید؟» در همین حال می بیند حضرت ولی عصر (ع) تشریف آوردند و با دست مبارکشان دیوار را که در حال افتادن بود گرفتند و بلند کردند و دوباره سر جایش قرار دادند و فرمودند: «اینجا (ایران شیعه)، خانه ما است. می شکند، خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند ما نگهش می داریم.»(12)

 

مواظبت بر قرائت و خواندن قرآن

در تشرّف شیخ محمد حسن مازندرانی که به بیماری سل مبتلا بوده است او را شفا می دهند و به او می فرمایند: «بر ت باد به مواظبت بر قرائت قرآن.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یحیی باباییان